دوازده امام در منابع اهل سنّت (1)
دوازده امام در منابع اهل سنّت (1)
پيشگفتار
گرچه در روزهاى نخست درگذشت نبى اكرم (صلی الله علیه واله) به دليل فضاى خشن و آشفته اى كه توسط جناح حاكم بر جامعه نوپاى اسلامى سايه گسترده بود، و نيز به دليل وجود سپاه جرّارى از جاعلان حديث و وجود علل و عوامل ديگر، شرايط به گونه اى بود كه تشخيص حق از ميان آن همه گرد و غبار برخاسته از جَوَلان باطل، آن هم براى مردم مسلمانى كه به تازگى از بندهاى جهل رهيده و به وادى توحيد قدم نهاده بودند، چندان كار ساده اى نبود.
اكنون كه تا حدودى آن گرد و غبارها فرو نشسته و علوم مختلف اسلامى و بخصوص علم حديث، مدوّن گشته و با پيشرفت ابزار چاپ و نشر، زمينه هاى نشر و گسترش علوم، بيش از پيش فراهم شده و دست يابى به منابع گوناگونِ مذاهب مختلف اسلامى آسان گشته است، بهتر مى توان در اين زمينه به بحث و گفتگو پرداخت و به داورى نشست.
مخالفان اهل بيت (علیهم السّلام) از همان روزهاى نخست برنامه هاى وسيعى سامان دادند تا بتوانند با سر پوش نهادن بر حقايق، از انتقال آثار حقانيت اهل بيت (علیهم السّلام) به نسلهاى بعد جلوگيرى كنند. براى نيل به اين هدف، برنامه هاى وسيعى سامان دادند كه گرفتن بيعت از همه مسلمانان و ممانعت از كتابت احاديث رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، و به دنبال آن ايجاد سپاه قهارى از جاعلان حديث، و فضيلت تراشى براى اين و آن، از آن جمله بود.
سياست جناح حاكم و طرفدارانشان در اين راستا هرگز متوقف نشد، بلكه آن مقدار از اسناد و مداركى كه مى توانست افشاكننده اقدامات نادرست آنان باشد، و از سده هاى نخستينِ اسلامى سالم مانده بود، در سده هاى بعد توسط حافظان و كاتبان حديث و… كه اكثريت آنان را پيروان سياست «ثقيفه» تشكيل مى دادند مورد تعرض و دست اندازى قرار گرفت. رسالت اينان در ادامه آن خط سير، اين بود كه كار ناتمام پيشينيان خويش را كامل كنند؛ لذا كوشيدند تا آثار اندكِ برجاى مانده از گذشته را كه مى توانست به عنوان اسنادى عليه دست اندركاران ثقيفه به كار رود، از راههاى گوناگون نابود سازند. لكن على رغم آن همه تلاش هنوز اسناد و مدارك فراوانى در گوشه وكنار كتابها و منابع تاريخ و تفسير و حديث آنان مى توان يافت كه استفاده صحيح از آن مى تواند ما را در جهت آشكار ساختن چهره حقيقت بخوبى يارى دهد.
در اين نوشته در پى آنيم، تا ببينيم درباره امامان و جانشينان دوازده گانه پيامبر(صلی الله علیه واله) در آثار و منابع اهل سنت چه شواهد و آثارى برجاى مانده و به چه كار مى آيد. در اين نوشتار محور بحث ما را آن دسته از احاديث رسول خدا (صلی الله علیه واله) تشكيل مى دهد، كه آن حضرت در آنها به عدد جانشينان خود اشاره نموده، و آنان را دوازده تن اعلام داشته اند.
احاديث مورد نظر در منابع اهل سنت
در اين فرصت تنها بحث كوتاه و فشرده اى در اين باره ارائه مى دهيم، بنابراين ناچاريم در هر بخشى از بحث به ذكر نمونه هايى اكتفا كنيم.
1 ـ حافظ ابو عبدالله بخارى در كتاب صحيح خود از طريق جابر بن سمره از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند كه فرمود:
يكون اثنى عشر اميراً، فقال كلمة لم اسمعها فقال ابى انه قال: كلهم من قريش؛1
[پس از من] دوازده امير خواهند بود. سپس پيامبر سخنى فرمود كه آن را نشنيدم. پدرم گفت: رسول خدا فرمود: همه آنان از قريش اند.
2 ـ مسلم نيز در صحيح خود از طريق جابر بن سمره از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند:
لايزال الاسلام عزيزا الى اثنى عشر خليفة، كلهم من قريش.2
3 ـ ترمذى در سنن خود از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند:
يكون من بعدى اثنا عشر اميراً، كلهم من قريش.3
4 ـ حافظ ابى داود سجستانى در سنن خود از جابر بن سمره نقل مى كند كه گفت: از رسول خدا(صلی الله علیه واله) شنيدم مى فرمود:
لايزال هذا الدين قائماً حتى يكون عليكم اثنا عشر خليفة كلهم تجتمع عليه الامة. فسمعت كلاماً من النبى(صلی الله علیه واله) لم افهمه، قلت لاَبى ما يقول؟ قال: كلهم من قريش.4
5 ـ احمد حنبل نيز در مسند از طريق جابر بن سمره از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند:
يكون لهذه الامة اثنا عشر خليفة.5
6 ـ حاكم نيشابورى در مستدرك از عون بن ابى جحيفه از پدرش از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند:
لايزال امر امتى صالحاً حتى يمضى اثنا عشر خليفة، كلهم من قريش.6
7 ـ سيوطى از طريق جابر بن سمره از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند:
لايزال هذا الامر عزيزاً يُنصرون على من ناواهم عليه، اثنا عشر خليفة، كلهم من قريش.7
8 ـ خطيب بغدادى از طريق جابر بن سمره از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند:
يكون بعدى اثنا عشر اميراً، كلهم من قريش.8
9 ـ طبرانى از طريق جابر بن سمره از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند:
لايزال هذا الدين عزيزاً منيعاً الى اثنا عشر خليفة، كلهم من قريش.9
10 ـ ابو نعيم از طريق جابر از رسول خدا نقل مى كند: يكون من بعدى اثنا عشر خليفة، كلهم من قريش.10
11 ـ صاحب التاج از طريق جابر از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند: لايزال الاسلام عزيزاً الى اثنى عشر خليفة، كلهم من قريش.11
12 ـ بيهقى از طريق جابر از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند:
لايزال هذا الدين قائماً حتى يكون عليكم اثنا عشر خليفة كلهم تجتمع عليهم الامة، كلهم من قريش.12
13 ـ متقى هندى از طريق انس از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند:
لن يزال هذا الدين قائماً الى اثنى عشر من قريش، فاذا هلكوا ماجت الارض باهلها.13
14 ـ نيز در منتخب كنزل العمال از طريق ابن مسعود از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل شده است:
يكون لهذه الامة اثنا عشر قيّماً لايفرهم من خذلهم، كلهم من قريش.14
15 ـ حنفى قندوزى از طريق جابر بن سمره از رسول اكرم(صلی الله علیه واله) نقل مى كند:
بعدى اثنا عشر خليفة، كلهم من بنى هاشم.15
نيز از جابرنقل مى كند كه رسول خدا(صلی الله علیه واله) فرمود:
انا سيد النبيين، وعلىّ سيد الوصيين، وان اوصيائى بعدى اثنا عشر، اوّلهم علىّ وآخرهم القائم المهدى.16
احاديث ياد شده در منابع اهل سنت به صورت گسترده اى انعكاس يافته و مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفته است.
سابقه تاريخى بحث
نخستين اقدامات چاره انديشانه در اين رابطه به عصر صحابه باز مى گردد، بايد دانست كه حساسيت دانشمندان اهل سنت در مورد اين مسئله كاملاً بجا و قابل درك است. اين بحث يكى از مباحثِ حياتىِ امت اسلامى است؛ چرا كه پيروان محمد(صلی الله علیه واله) در طى اين بحث است كه مى خواهند جانشينان رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه واله) را بشناسند و مقتداى خود قرار دهند.
بنابراين، اگر دانشمندان اهل سنت در اين باره پاسخ قابل قبولى ارائه ندهند، شالوده باورهاى آنان در مورد مسئله خلافت فرو خواهد ريخت، در عين حال دانشمندان اهل سنت در حلّ اين مشكل كارى از پيش نبرده و به موفقيتى دست نيافته اند. اكنون بر آنيم تا تعدادى از اين اظهار نظرهاى چاره انديشانه را ذكر نموده و سپس به ارزيابى آن بپردازيم.
اظهارات چاره انديشانه دانشمندان اهل سنت درباره اين احاديث
1 ـ عبداللّه بن عمر
وى سپس خلفاى دوازده گانه رسول گرامى اسلام را به اين ترتيب نام مى برد:
1 ـ ابوبكر
2 ـ عمر
3 ـ عثمان
4 ـ معاويه
5 ـ يزيد
6 ـ سفاح
7 ـ منصور
8 ـ جابر
9 ـ امين
10 ـ سلام
11 ـ مهدى
12 ـ اميرالعصب 17
و مى افزايد كه همه آنها صالح اند و نظيرشان يافت نمى شود!
الف ـ نخست اينكه ايشان، معاويه و يزيد و منصور را ازجانشينان پيغمبر دانسته، امّا از اميرالمؤمنين على(علیه السّلام) ، پسر عم، داماد و برادر رسول خدا (صلی الله علیه واله) سخنى به ميان نياورده است، در حالى كه تمام امت اسلامى، آن حضرت را خليفه و جانشين پيامبر مى دانند. شيعيان آن حضرت را خليفه بلا فصل پيامبر مى دانند واهل سنت نيز ايشان را ـ گرچه در مراتب بعد ـ جانشين پيامبر مى دانند امّا گويا عبدالله عمر از اجتماع امت اسلامى كناره گيرى كرده و نظر آنان را نمى پذيرد. شواهد و قرائنى نيز در زندگى او يافت مى شود كه بيانگر اين واقعيت است؛ مثلاً اينكه او از سر خصومتى كه با اميرالمؤمنين(علیه السّلام) داشت، با آن حضرت بيعت نكرد و از بيان فضايل وى نيز خود دارى نمود. ولى در عوض با يزيد بن معاويه بيعت كرد و رهبرى او را به عنوان خليفه پيغمبر(صلی الله علیه واله) پذيرفت!
براستى چه شباهتى ميان اعتقاد و عملِ يزيد با پيامبر خدا(صلی الله علیه واله) وجود داشته كه عبدالله عمر او را به عنوان جانشين پيغمبر خدا مى پذيرد، ولى اميرالمؤمنين(علیه السّلام) را به عنوان جانشين آن حضرت نمى پذيرد؟
ب ـ چنانكه مى دانيم، پيامبر خدا(صلی الله علیه واله) پرچم دار عدالت و ارزشهاى الهى و انسانى و نمونه كامل ايمان و تقواست، و يزيد مظهر فساد و ظلم و نمونه مجسّم همه رذائل انسانى است و چنين فردى نمى تواند جانشين پيغمبر خدا باشد؟ معاويه و منصور و… نيز چنين اند و دست كمى از يزيد ندارند بلكه از او بدترند.
ج ـ ايشان، «جابر» و «سلام» و «اميرالعصب» را از جانشينان پيامبر معرفى نموده است. اينك اين سؤال مطرح است كه:
اينان كيانند؟ اصل و نسبشان چيست؟ آيا جزء خلفاى اموى اند يا عباسى؟ در چه عصر مى زيسته اند؟ تاريخ زندگى آنان را كدام يك از مورخان به رشته تحرير در آورده است؟ در چه تاريخى به حكومت دست يافته و در چه نقطه اى از جهان، سمت جانشينى پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) را عهده دار بوده اند؟ از عملكردشان در آن دوران چه اطلاعاتى در دست است؟ و آيا اصولاً چنين افرادى وجود خارجى داشته اند يا اينكه وجودشان از نوع وجود ذهنى و آن هم تنها در ذهن عبدالله عمر بوده است؟
د ـ چنانكه مى دانيم، خلافت از زمان يزيد بن معاويه در سال 64 هجرى تا زمان «سفاح» در سال 132 هجرى قطع مى شود، و امت اسلامى در طول اين مدت مهمل و بدون سرپرست باقى مى ماند. لابد به نظر عبدالله عمر، مردم مسلمانى كه در طول اين شصت و هشت سال مى زيسته اند نياز به رهبر نداشته اند! در حالى كه خود او از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل مى كند كه:
من مات بغير امام مات ميتة جاهلية.18
بدين ترتيب آيا مرگ كسانى كه در طول اين مدت مرده اند. از نوع مرگ جاهليت نخواهد بود؟
نيز ابن حزم است كه مى گويد: براى مسلمان روانيست كه دو شب را بدون آنكه بيعت امامى بر عهده اش باشد سپرى گرداند.19
هـ ـ از اينها كه بگذريم، منصور ستمگر چه شخصيتِ برجسته اى دارد كه رسول خدا(صلی الله علیه واله) به خلافتش نسبت به مسلمانان تصريح نمايد؟ نيز چرا عمر بن عبدالعزيز كه بهترين خليفه اموى بوده به جاى يزيد معرفى نشده است؟ و چرا شرابخوارى چون يزيد و معاويه بايد لباس خلافت اسلامى را بپوشند، ولى عمر بن عبدالعزيز ومعاوية بن يزيد ـ كه چهل روز لباس خلافت را پوشيد و سپس كند و دور انداخت ـ حق ندارند آن را بپوشند و مورد تصريح قرار گيرند؟ در صورتى كه بسيارى از ائمه حديث، چنانكه در تاريخ ابن كثير20 و تاريخ الخلفاء21 سيوطى آمده، تصريح به خلافت و عدالتِ عمر بن عبدالعزيز كرده و او را از خلفاى راشدين دانسته اند.
و ـ متن حديث گواه صادقى بر ساختگى بودن آن است، زيرا خليفه اى كه بشارت آمدنش داده مى شود، اگر چون معاويه پسر هند باشد و يا چون «جابر» و «سلام» و «اميرالعصب» وجود خارجى نداشته باشند معلوم است كه چنين خبرى ساختگى و دروغ است.
گذشته بر اين، وقتى رسول خدا(صلی الله علیه واله) فرمود: «خلفاى پس از من دوازده نفرند»، به طور قطع به افراد مشخصّى نظر داشته است؛ چرا كه در غير اين صورت چه تفاوت مى كند كه عدد آنان دوازده تن باشد يا بيشتر و كمتر.
از اين گذشته، پيامبر(صلی الله علیه واله) فصيح ترين مرد عرب است و مشكل است باور كنيم كه فصيح ترين فرد روزگار خود22 و يا همه روزگاران، سخنى بگويد كه در مخاطبانش ايجاد سؤال كند، ولى اين گوينده فصيح، آنان را براى هميشه در انتظار نگهدارد و به سؤالاتشان پاسخ ندهد! نيز نمى توان باور كرد كه اين گوينده فصيح و معصوم كه ريزترين مسائل مورد نياز جامعه اسلامى را به صراحت بيان نموده، در مورد چنين مسئله مهم و سرنوشت سازى، سخن را مجمل بيان كند و تفسير و تعيين مصاديق آن را به عالمان دربار سلاطين اموى وعباسى و… واگذار كند، تا آنان براساس تمايلات نفسانى خود به تفسير سخن پيامبر بپردازند و هر كسى را كه خواستند انتخاب كنند و به عنوان جانشينان رسول خدا معرفى نمايند، و هركسى را نخواستند يا سياست روز اقتضا نكرد رد كنند، گرچه مورد توجه خاص رسول اكرم(صلی الله علیه واله) باشد؟
گذشته بر اين، صحابه و ياران رسول خدا(صلی الله علیه واله) كه درباره ريزترين مسائل از آن حضرت سؤال مى كردند، وقتى مسئله اى چنين مهم را از پيامبر گرامى نشنيدند چرا از رسول(صلی الله علیه واله) خدا درباره جانشينان آن حضرت سؤال نكردند؟ بخصوص كه آنان با همه وجود، اين حقيقت را لمس كرده بودند كه عزت مسلمانان، مرهون رهبرىِ شايسته پيامبر است.
به طور قطع صحابه بارها در اين باره از پيامبر(صلی الله علیه واله) سؤال كرده اند اما مصالحِ سياسى و اجتماعىِ حافظان حديث يا به تعبير بهتر، مصالح و منافع حكام اموى و عباسى اقتضا نكرده تا اين بخش از فرمايشات نبى مكرّم اسلام را در آثار خود ذكر كنند.
از پيامبر(صلی الله علیه واله) در مورد عدد خلفايى كه بر اين امت حكومت مى كنند سؤال شد، حضرت فرمود: دوازده نفرند به عدد نقباى بنى اسرائيل.23
نيز دانشمند ديگر اهل سنت، حنفى قندوزى از طريق ابن عباس حديثى را نقل مى كند كه براساس آن از رسول خدا درباره جانشينان وى سؤال شده و حضرت در پاسخ از تك تك آنان نام برده اند كه اوّل آنان على(علیه السّلام) و آخرشان مهدى است.24
ز ـ خلفاى دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه واله) ادامه دهنده خط رسالت و رهبران امت اسلامى اند، و امت اسلامى اختصاص به مردم مسلمانى كه در عصر خلفاى راشدين و سلاطين اموى و اوايل دوران شاهان عباسى مى زيسته اند ندارد، بلكه مردم مسلمانى كه در سده هاى بعد زندگى كرده و مى كنند نيز از امت محمد(صلی الله علیه واله) به حساب مى آيند. بنابراين معقول نيست كه افرادى خواسته باشند خلفاى دوازده گانه پيامبر را به آن عصر اختصاص دهند.
احاديث متعددى نيز وجود دارد كه اين معنا را تأييد مى كند. مانند آنچه احمد حنبل در مسند از رسول خدا نقل كرده كه فرمود: «يكون لهذه الامة اثنا عشر خليفة»25، كه نشان مى دهد خلفاى دوازده گانه، به زمان و مردم خاصى اختصاص نداشته، بلكه متعلق به تمام امت اسلامى، درهمه اعصار و قرون است.
در اين باره احاديثِ متعدد ديگرى نيز هست كه مواردى از آن خواهد آمد.
ح ـ در متن حديث نيز بنابر نقل «ابوداود سجستانى» به جمله كلهم تجتمع عليه الامة بر مى خوريم كه توجيهات دانشمندان اهل سنت را درباره اين حديث نفى مى كند، از اين جمله استفاده مى شود كه يكى از ويژگيهاى جانشينان دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه واله) اين است كه همه امت درباره آنان وحدت نظر داشته و آنها را به جانشينىِ پيامبر پذيرفته اند، در حالى كه مى دانيم خلفاى اهل سنت، نه در عصر خود و نه در عصرهاى بعد، هيچ گاه مورد قبول همه امت اسلامى نبوده اند، چرا كه اوّلاً: در عصر خود حاكمان اموى و عباسى هزاران انسان بى گناه از ميان شخصيتهاى برجسته اسلامى بسر مى برده اند و هزاران نفر ديگر نيز توسط آنان به قتل رسيده اند. آنچه اين افراد را به چنين سرنوشتى دچار ساخته بود، مخالفت آنان با حكومت آن حكام بود. همچنين امامان شيعه كه همگى آنان از اهل بيت و فرزندان پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) هستند، به دست همين خلفا به شهادت رسيده اند. و شهادت آنان نيز به اين دليل بود كه نه تنها حكام اموى و عباسى را قبول نداشتند، بلكه همواره با آنان در حال مبارزه بودند.
گذشته بر اين، مسئله بيعت و انتخاب آزادانه مردم براى هيچ يك از حاكمان اموى و عباسى تحقق نيافته است، چرا كه خلافت در ميان آنان موروثى بوده است. در اين صورت، بيعت مردم امرى صورى و ظاهرى بيش نبوده است.
ثانياً: اين مسئله در ميان اهل سنت نيز مورد اختلاف است؛ زيرا توجيهات آنان متناقض بوده و هركس در اين باره، چيزى گفته و نظر جدا از نظر ديگرى ارائه نموده است. اين اختلاف آرا نشان مى دهد كه جانشينان دوازده گانه پيامبر(صلی الله علیه واله) كسانى نيستند كه دانشمندان اهل سنت معرفى كرده اند وگرنه بايد مورد اتفاق امت مى بودند.
پی نوشت :
1 . صحيح البخارى، كتاب الاحكام، باب 51؛ البداية والنهاية، ابن كثير، مكتبة المعارف، ج1، ص153؛ مسند احمد بن حنبل، دارالفكر، ج5، ص90، 93، 95؛ دلائل النبوة، بيهقى، دارالكتب العلمية، ج6، ص569؛ معجم الكبير، طبرانى،چاپ عراق، ج2، ص277
2 . صحيح مسلم، كتاب الامارة، باب 1، حديث 7؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص90، 100، 106؛ كنز العمال، متقى هندى، موسسة الرسالة، ج12، ص32؛ فتح البارى، ابن حجر عسقلانى، دارالمعرفة، ج13، ص211؛ مشكاة المصابيح، محمد عمرى تبريزى، المكتب الاسلامى، حديث 5974
3 . سنن الترمذى، كتاب فتن، باب 46، حديث 1؛ معجم الكبير، ج2، ص214؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص99؛ كنزل العمال، ج12، ص24؛ سلسلة الاحاديث الصحيحة، محمد ناصرالدين البانى، المكتب الاسلامى، شماره 1075
4 . سنن ابى داود، كتاب المهدى، حديث1؛ تاريخ الخلفاء، سيوطى، دارالقلم، ص18؛ دلائل النبوة، ج6، ص520؛ فتح البارى، ج13، ص212
5 . مسند احمد بن حنبل، ج5، ص106؛ كنز العمال، ج12، ص33
6 . المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، دارالكتاب، ج3، ص618
7 . تاريخ الخلفاء، سيوطى، انتشارات رضى، ص10
8 . تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، دارالكتب العلمية، ج14، ص353 و ج6، ص263؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص92؛ التاريخ الكبير، محمد بخارى جعفى، دارالفكر، ج1، ص446
9 . معجم الكبير، داراحياء التراث، ج2، ص195؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص99؛ كنزل العمال، ج12، ص32؛ صحيح مسلم، كتاب الامارة، باب 1، حديث9
10 . حلية الاولياء، ابونعيم، دارالكتب العلمية، ج4، ص333؛ معجم الكبير، چاپ عراق، ج2، ص216؛ كنزل العمال، ج12، ص33
11 .التاج الجامع للاصول فى احاديث الرسول(ص)، منصور على ناصف، چاپ استانبول، ج3، ص39؛ صحيح مسلم، كتاب الامارة، باب1، حديث 7؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص90؛ فتح البارى، ج13، ص212
12 . دلائل النبوة ،ج6، ص520؛ فتح البارى، ج13، ص212
13 . كنزالعمال، ج12، ص34
14 . منتخب كنزالعمال در حاشيه مسند احمد بن حنبل، دارالفكر، ج5، ص312
15 . ينابيع المودة، حنفى قندوزى، انتشارات رضى، ج2، ص533
16 . همان، ص534
17 . تاريخ الخلفاء، ص210
18 . مسند ابى داوود، طيالسى، دارالمعرفة، ص259
19 . المعلى، ابن حزم، دارالآفاق، ج9، ص359
20 . تاريخ ابن كثير، مكتبة المعارف، ج6، ص198
21 . تاريخ الخلفاء، ص12
22 . تهذيب تاريخ دمشق الكبير لابن عساكر، داراحياء التراث العربى، ج2، ص131
23 . تاريخ الخلفاء، ص10
24 . ينابيع المودة، ج2، ص529
25 . مسند احمد بن حنبل، ج5، ص106
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}